سلام دوستاي گلم
حالتون خوبه؟ چند روزه خيلي احساس تنهايي ميكنم
ديشب كه خوابم نميبرد براي اولين بار قلممو به قصد نوشتن شعر روي كاغذ بردم واين شعر رو از ته دل براي تنها عشقم نوشتم
اگه هم خوشتون نيومد ببخشيد چون اولين باريه كه تو عمرم شعر مينويسم:
امشب من محمد تنهايم
نه كسي يار من است نه كسي غم خوارم
نه كسي خواست مرا
نه كسي خواست دلم
اگر امشب نوشتم زتو من
اين دلم باز هواي با تو بودن دارد
اولين شعر را سرودم ز دلم
كه بداني كه دلم بيمار است
كه بداني اين تنم هواي آغوش قشنگت دارد
بي تو بودن را من سر كردم
اين دلم دارد هواي باران
باران كه آغشته محبت باشد
باراني كه دل صاف كند
تهي ز يار خرفت من غم باشد
آري همين است
همينك غم است يار من و اين غم شده دلدار من
ندانم كه چه رفتيو دلم گشت نهان
ليك من ميخواهم خوشبختيت را هر زمان
گر لبم را نهادم به لب سرخ قشنگت بدان
بدان امشب ندارم هواي آن لب تو
اميدوارم كه روزي تو بيايي
كه هميشه باز است اين دل من
بيا اي گل بيا منتظرم
بيا تا فرش كنم راه را براي بودنت
نظر يادتون نره